بسم الله الرحمن الرحیم
چنانچه می دانید سخن گفتن در مورد پیامبر خاتم صلی الله علیه وآله به بیانات مختلف به ما در زندگی کمک شایانی می کند ؛ بیانی که در این نوشتار پیش رو دارید بیانی بسیار متفاوت از شخصیت این انسان کامل است ، بیانی با واقعیت هایی که شاید تاکنون نشنیده باشیم و شاید اگر شنیده ایم به آن توجه نکرده باشیم ؛ این بیان در ضمن یکی از بخش های کتاب انسان ۲۵۰ساله مقام معظم رهبری میباشد. ؛ امیداست باصحبت پیرامون این پیامبر رحمت، صاحب چراغی فروزان در دل تاریکی ابهامات زندگی شویم.
راسخیت و عدم تردید پیامبراکرم در امر بعثت
کار مهم پیامبر خدا، دعوت به حق و حقیقت و جهاد در راه این دعوت بود. در مقابل دنیای ظلمانی زمان خود، پیامبر اکرم دچار تشویش نشد. چه آن روزی که در مکه تنها بود ،یا جمع کوچکی از مسلمین او را احاطه کرده بودند و در مقابلش سران متکبر عرب، صنادیدِ قریش و گردن کشان، با اخلاق های خشن و با دستهای قدرتمند قرار گرفته بودند، و یا عامة مردمی که از معرفت نصیبی نبرده بودند، وحشت نکرد؛ سخن حق خود را گفت، تکرار کرد، تبیین کرد، روشن کرد، اهانتها را تحمل کرد، سختي ها و رنجها را به جان خرید، تا توانست جمع کثیری را مسلمان کند؛ و چه آن وقتی که حکومت اسلامی تشکیل داد و خود در موضع رئیس این حکومت، قدرت را به دست گرفت. آنروز هم، دشمنان و معارضان گوناگونی در مقابل پیامبر بودند؛ چه گروههای مسلح عرب - وحشي هایی که در بیابان های حجاز و یَمامه ، همه جا پراکنده بودند و دعوت اسام باید آنها را اصاح می کرد و آنها مقاومت می کردند - و چه پادشاهان بزرگ دنیای آن روز - دو ابرقدرت آنروز عالم - یعنی ایران و امپراتوری روم که پیامبر نامه ها نوشت، مجادله ها کرد، سخن ها گفت، لشکرکشي ها کرد، سختي ها کشید ،در محاصرة اقتصادی افتاد و کار به جایی رسید که مردمِ مدینه گاهی دو روز و سه روز، نان برای خوردن پیدا نمی کردند. تهدید های فراوان از همه طرف، پیامبر را احاطه کرد. بعضی از مردم نگران می شدند، بعضی متزلزل می شدند، بعضی نق می زدند، بعضی پیامبر را به ملایمت و سازش تشویق می کردند؛ اما پیامبر در این صحنة دعوت و جهاد، یک لحظه دچار سستی نشد و با قدرت، جامعة اسلامی را پیش برد، تا به اوج عزت و قدرت رساند؛ و همان نظام و جامعه بود که به برکتِ ایستادگی پیامبر در میدان های نبرد و دعوت، در سالهای بعد توانست به قدرت اول دنیا تبدیل شود.۱۳7۰/7/۵
بعثت خاتم، آغاز بیداری
خود آن حضرت، بنابر حدیث متواتر و معروف، فرمود: «بعُثتُ لِأُتمِّمَ مَكارِمَ الأخلاق ». بعثت با این هدف در عالم پدید آمد که مَکرمت های اخلاقی و فضیلت های روحی بشر عمومیت پیدا کند و به کمال برسد. تا کسی خود دارای برترین مکارم اخلاق نباشد، خداوند متعال این مأموریت عظیم و خطیر را به او نخواهد داد؛ لذا در اوایل بعثت، خداوند متعال خطاب به پیغمبر می فرماید: «وَ إنكَّ لعَلى خُلُقٍ عَظيم ». ساخته و پرداخته شدن پیغمبر، تا ظرفی بشود که خدای متعال آن ظرف را مناسب وحی خود بداند، مربوط به قبل از بعثت است؛ لذا وارد شده است که پیغمبر اکرم که در جوانی به تجارت اشتغال داشتند و درآمدهای هنگفتی از طریق تجارت به دست آورده بودند، همه را در راه خدا صدقه دادند؛ بین مستمندان تقسیم کردند .
در این دوران که دوران اواخر تکامل پیغمبر و قبل از نزول وحی است - دورانی که هنوز ایشان پیغمبر هم نشده بود - پیغمبر از کوه حرا بالا می رفت و به آیات الهی نگاه میکرد؛ به آسمان، به ستارگان، به زمین، به این خلایقی که در روی زمین با احساسات مختلف و با روش های گوناگون زندگی می کنند. او در همة اینها آیات الهی را می دید و روزبه روز خضوع او در مقابل حق، خشوعِ دل او در مقابل امر و نهی الهی و ارادة الهی بیشتر می شد و جوانه های اخلاق نیک در او روزبه روز بیشتر رشد میکرد.
در روایت است که «كانَ اعَقَل الناّسُ و اكرَمَهم»؛ پیامبر قبل از بعثت، با مشاهدة آیات الهی، روزبه روز پُربارتر میشد، تا به چهل سالگی رسید .«فلَمّا استكَمَلَ أربعينَ سَنةً وَ نظَرَ الله عَزّوَجَلّ إلى قلَبهِ فوَجَدهُ أفضَلَ القُلوبِ وَ أجلهَا، وَ أطوَعَها وَ أخشَعَها وَ أخضَعَها»؛ دل او دُر چهل سالگی نورانی ترین دلها ، خاشع ترین دل ها، پُرظرفیت ترین دلها برای دریافت پیام الهی بود .«أذِنَ لِأبوابِ السّماءِ ففَتحِت، وَ محمّدٌ ينَظُرُ إليَها». وقتی به این مرحله از معنویت و روحانیت و نورانیت و اوج کمال رسید، آن وقت خدای متعال درهای آسمان و درهای عوالم غیبی را به روی او باز کرد؛ چشم او را به عوالم معنوی و عوالم غیبی گشود .«وَ أذِنَ للِمَلائكَةِ فنَزَلوُا وَ محمّدٌ ينَظُرُ إليَهِم »؛ او فرشتگان را می دید، با او سخن میگفتند؛ کلام آنها را میشنید، تا اینکه جبرئیل امین بر او نازل شد و گفت: «اقرأ »؛ سرآغاز بعثت.
این مخلوق بی نظیر الهی، این انسان کامل که قبل از نزول وحی الهی به این مرحلة از کمال رسیده است، از اولین لحظة بعثت ،یک جهاد مرکّبِ همه جانبة دشوار را آغاز کرد و بیست وسه سال در نهایتِ دشواری این جهاد را پیش برد. جهاد او در درون خود، جهاد با مردمی که از حقیقت هیچ ادراکی نداشتند و جهاد با آن فضای ظلمانی مطلق بود ،که امیرالمؤمنین در نهج البلاغه می فرماید: «في فتِنَ داسَتهُم بأِخفافهِا وَ وَطِئتَهُم بأِظلافهِا وَ قامَت عَلى سَنابكِها » از همه طرف فتنه ها مردم را می فشرد؛ دنیاطلبی، شهوترانی، ظلم و تعدّی، رذائل اخلاقی در اعماق وجود انسانها، و دست تعدّی قدرتمندانی که بدون هیچ مانع و رادعی به سوی ضعفا دراز بود. این تعدّی نه فقط در مکه و در جزیرةالعرب، بلکه در برترین تمدنهای آن روز عالم؛ یعنی در امپراتوری بزرگ روم و در شاهنشاهی ایران، وجود داشت. تاریخ را نگاه کنید؛ صفحة ظلمانی تاریخ، سراسر زندگی بشر را فرا گرفته بود. مجاهدت با این قدرت عظیم و تلاش بی وقفه و غیرقابل تصور از اولین ساعاتِ بعثت و تحمل وحی الهی برای پیغمبر آغاز شد و وحی الهی هم پیوسته، مثل آب زلالی که به سرزمین مستعدی برسد، بر قلب مقدس آن بزرگوار نازل می شد و او را نیرو می بخشید؛ و او همة توان خود را به کار برد تا اینکه بتواند این دنیا را در آستانة یک تحول عظیمی قرار بدهد؛ و موفق شد.
اولین سلول های پیکرة امت اسامی در همان روزهای دشوار مکه با دست توانای پیغمبر بنا شد؛ ستون های مستحکمی که باید بنای امت اسلامی بر روی این ستون ها استوار بشود؛ اولین مؤمنین، اولین ایمان آورندگان، اولین کسانی که این دانایی، این شجاعت ،این نورانیت را داشتند که معنای پیام پیغمبر را درک کنند و دل به او ببندند .«فمَن يرُدِ الله أن يهَديهَ يشَرَح صَدرَهُ للِإسلام ». دل های آماده و درهای گشودة دل به سمت این معارف الهی و این دستورات الهی، با دست توانای پیغمبر ساخته شد، این ذهن ها روشن شد، این اراده ها روزبه روز مستحکم تر شد؛ و سختی هایی در دوران مکه برای همان عدة قلیل مؤمنین - که روزبه روز هم بیشتر می شدند - پیش آمد ،که برای من و شما قابل تصور نیست. در فضایی که همة ارزش ها، ارزش های جاهلی است، تعصب ها، غیرت ورزي های غلط ،کینه ورزي های عمیق، قساوت ها، شقاوت ها، ظلم ها و شهوت ها درآمیخته با هم است و زندگی مردم را می فشرد و در خود احاطه کرده و در بین این سنگ های خارا و غیرقابل نفوذ، این نهال های سرسبز بیرون آمد .«وَ إنّ الشّجَرةَ البرَّيةَّ أصلَبُ عُودا وَ أقوى وَقوُداً » که امیرالمؤمنین می گوید، این است. هیچ توفانی نمی توانست این سبزه ها، این نهال ها و این درخت هایی را که از لای صخره ها رویید و ریشه دوانید و رشد کرد، تکان بدهد. سیزده سال گذشت و بعد بر اساس این پایه های مستحکم، بنای جامعة اسامی، جامعة مدنی و نبوی، بر روی این پایه ها گذاشته شد .
شالوده ريزي نظام اسلامي
این امت سازی فقط سیاست نبود؛ یک بخشی از آن، سیاست بود. بخش عمدة دیگری آن ،تربیت یکایک افراد بود:« هُوَ الذّي بعَثَ في الأُمِّييِّنَ رَسُولً مِّنهُم يتَلُو عَلَيهِم آياتهِ و يزُكِّيهِم و يعَلِّمُهُمُ الكِتاَبَ و الحِكمَةَ ». «يزَكِّيهِم»؛ یک یکِ دل ها در زیر تربیت پیغمبر قرار می گرفت .
پیغمبر به یکایک ذهن ها و خردها، دانش و علم را تلقین می کرد« و يعَلِّمُهُمُ الكتاَبَ و الحِكمَةَ». حکمت یک مرتبة بالاتر است. فقط این نبود که قوانین و مقررات و احکام را به آنها بیاموزد، بلکه حکمت به آنها می آموخت. چشم های آنها را بر روی حقایق عالم باز میکرد. ده سال هم پیغمبر این گونه و با این روش حرکت کرد. از طرفی سیاست، ادارة حکومت، دفاع از کیان جامعة اسلامی، گسترش دامنة اسلام، باز کردنِ راه برای اینکه گروههای خارج از مدینه به تدریج و یک به یک وارد عرصة نورانی اسلام و معارف اسلامی شوند، از طرف دیگر هم تربیت یکایک افراد. این دو تا را نمیشود از هم جدا کرد .
یک عده ای اسلام را فقط مسئلة فردی دانستند و سیاست را از اسلام گرفتند ..درحالی که نبی مکرم اسلام در آغاز هجرت، در اوّلی که توانست خود را از دشواريهای مکه نجات دهد ،اولین کاری که کرد، سیاست بود. بنای جامعة اسلامی، تشکیل حکومت اسلامی، تشکیل نظام اسلامی، تشکیل قشون اسلامی، نامة به سیاست مداران بزرگ عالم، ورود در عرصة سیاسی عظیم بشریِ آن روز، سیاست است. چطور میشود اسلام را از سیاست جدا کرد؟! چطور میشود سیاست را با دست هدایتی غیر از دست هدایت اسلام، معنا و تفسیر کرد و شکل داد؟! «الذّينَ جَعَلُوا القُرآنَ عِضين »؛ بعضی قرآن را تکّه پاره می کنند .«يؤُمِنُ ببِعَضِ الكِتابِ وَ يكَفُرُ ببعَض »؛ به عِبادت قرآن ایمان میاورند؛ اما به سیاست قرآن ایمان نمی آورند .«لقَد أرسَلنا رُسُلَنا بِالبيَنّات وَ أنزَلنا مَعَهُمُ ِالكتابَ وَ الميزانَ ليقَومَ الناّسُ بِالقسط ». قسط چیست؟ قسط یعنی استقرار عدالت اجتماعی در جامعه. چه کسی میتواند این کار را انجام دهد؟ تشکیل یک جامعة همراه با عدالت و قسط ،یک کار سیاسی است؛ کار مدیران یک کشور است. این، هدف انبیاست. نه فقط پیغمبر ما، بلکه عیسی و موسی و ابراهیم و همة پیغمبران الهی برای سیاست و برای تشکیل نظام اسلامی آمدند.
سیرة نبی اکرم در دوران ده سالة حاکمیت اسلام در مدینه ،یکی از درخشان ترین - و گزافه نیست اگر بگوییم درخشان ترین - دوره های حکومت در طول تاریخ بشری است. باید این دورة کوتاه و پُرکار و فوق العاده تأثیرگذار در تاریخ بشر را شناخت. دورة مدینه، فصل دوم دوران بیست وسه سالة رسالت پیغمبر است. سیزده سال در مکه، فصل اول بود -که مقدمة فصل دوم محسوب میشود - و تقریباً ده سال هم دوران مدینة پیغمبر است ،که دوران شالوده ریزی نظام اسلامی و ساختن یک الگو و نمونه از حاکمیت اسلام برای همة زمانها و دورانهای تاریخ انسان و همة مکان هاست. البته این الگو ،یک الگوی کامل است و مثل آن را دیگر در هیچ دورانی سراغ نداریم؛ لیکن با نگاه به این الگوی کامل، میشود شاخص ها را شناخت .این شاخص ها برای افراد بشر و مسلمان ها علامتهایی است که باید به وسیلة آنها نسبت به نظامها و انسانها قضاوت کنند .
هدف پیغمبر از هجرت به مدینه این بود که با محیط ظالمانه و طاغوتی و فاسدِ سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ای که آن روز در سرتاسر دنیا حاکم بود، مبارزه کند و هدف، فقط مبارزه با کفار مکه نبود؛ مسئله، مسئلة جهانی بود. پیامبر اکرم این هدف را دنبال می کرد که هرجا زمینة مساعد بود، بذر اندیشه و عقیده را بپاشد؛ با این امید که در زمان مساعد، این بذر سبز خواهد شد. هدف این بود که پیام آزادی و بیداری و خوشبختی انسان به همة دل ها برسد. این جز با ایجاد یک نظام نمونه و الگو امکانپذیر نبود؛ لذا پیغمبر به مدینه آمد تا این نظام نمونه را به وجود آورد. اینکه چقدر بتوانند آن را ادامه دهند و بعدي ها چقدر بتوانند خودشان را به آن نزدیک کنند، بسته به همت آنهاست. پیغمبر نمونه را می سازد و به همة بشریت و تاریخ ارائه می کند.
ویژگی های نظام پیامبر
نظامی که پیغمبر ساخت، شاخص های گوناگونی دارد که در بین آنها هفت شاخص از همه مهمتر و برجسته تر است.
شاخص اول، ایمان و معنویت است. انگیزه و موتور پیش برندة حقیقی در نظام نبوی، ایمانی است که از سرچشمة دل و فکر مردم می جوشد و دست و بازو و پا و وجود آنها را در جهت صحیح به حرکت در می آورد. پس شاخص اول، دمیدن و تقویت روح ایمان و معنویت و دادن اعتقاد و اندیشة درست به افراد است ،که پیغمبر این را از مکه شروع کرد و در مدینه پرچمش را با قدرت بالا برد.
شاخص دوم، قسط و عدل است. اساس کار بر عدالت و قسط و رساندن هر حقی به حق دار - بدون هیچ ملاحظه - است .
شاخص سوم، علم و معرفت است. در نظام نبوی، پایة همه چیز، دانستن و شناختن و آگاهی و بیداری است .کسی را کورکورانه به سمتی حرکت نمی دهند؛ مردم را با آگاهی و معرفت و قدرتِ تشخیص، به نیروی فعال - نه نیروی منفعل - بدل می کنند.
شاخص چهارم، صفا و اخوت است. در نظام نبوی، درگیريهای برخاسته از انگیزه های خرافی، شخصی، سودطلبی و منفعت طلبی مبغوض است و با آن مبارزه می شود. فضا، فضای صمیمیت و اخوت و برادری و همدلی است.
شاخص پنجم، صلاح اخلاقی و رفتاری است. انسانها را تزکیه و از مفاسد و رذائل اخاقی، پیرِاسته و پاک میکند؛ انسانِ با اخلاق و مُزَکّی می سازد؛ «وَ يزَكّيهِم وَ يعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَ الحكمَة ». تزکیه، یکی از آن پایه های اصلی است؛ یعنی پیغمبر روی یکایک افراد ،کار تربیتی و انسان سازی میکرد.
شاخص ششم، اقتدار و عزت است. جامعه و نظام نبوی، توسری خور، وابسته، دنباله رو و دست حاجت به سوی این و آن درازکن نیست؛ عزیز و مقتدر و تصمیم گیر است؛ صلاح خود را که شناخت، برای تأمین آن تلاش میکند و کار خود را پیش می برد.
شاخص هفتم ،کار و حرکت و پیشرفتِ دائمی است. توقف در نظام نبوی وجود ندارد؛ به طور مرتب، حرکت ،کار و پیشرفت است. اتفاق نمی افتد که یک زمان بگویند دیگر تمام شد، حال بنشینیم استراحت کنیم! این وجود ندارد. البته این کار ، کارِ لذت آور و شادی بخشی است؛ کار خستگی آور و کسل کننده و ملول کننده و به تعب آورندهای نیست؛ کاری است که به انسان نشاط و نیرو و شوق میدهد.
پیغمبر وارد مدینه شد تا این نظام را سرِ پا و کامل کند و آن را برای ابد در تاریخ، به عنوانِ نمونه بگذارد تا هرکسی در هرجای تاریخ از بعد از زمان خودش تا قیامت توانست مثل آنرا به وجود آورد و در دل ها شوق ایجاد کند تا انسان ها به سوی چنان جامعه ای بروند. البته ایجاد چنین نظامی، به پایه های اعتقادی و انسانی احتیاج دارد .
اول باید عقاید و اندیشه های صحیحی وجود داشته باشد تا این نظام بر پایة آن افکار بنا شود . پیغمبر این اندیشه ها و افکار را در قالب کلمة توحید و عزت انسان و بقیة معارف اسامی در دوران سیزده سالِ مکه تبیین کرده بود؛ بعد هم در مدینه و در تمام آنات و لحظات تا دمِ مرگ، دائماً این افکار و این معارف بلند را که پایه های این نظامند به این و آن تفهیم کرد و تعلیم داد .
دوم، پایه ها و ستونهای انسانی لازم است تا این بنا بر دوش آنها قرار گیرد ،چون نظام اسلامی قائم به فرد نیست. پیغمبر بسیاری از این ستونها را در مکه به وجود آورده و آماده کرده بود .یک عده، صحابة بزرگوار پیغمبر بودند با اختلاف مرتبه ای که داشتند اینها معلول و محصول تلاش و مجاهدت دوران سخت سیزده سالة مکه بودند . یک عده هم کسانی بودند که قبل از هجرت پیغمبر، در یثرب با پیام پیغمبر به وجود آمده بودند؛ از قبیل سعدبن معاذها و ابی ایوب ها و دیگران. بعد هم که پیغمبر آمد، از لحظة ورود، انسان سازی را شروع کرد و روزبه روز مدیران لایق، انسانهای بزرگ، شجاع، باگذشت، باایمان، قوی و بامعرفت به عنوان ستون های مستحکم این بنای شامخ و رفیع، وارد مدینه شدند .
هجرت پیغمبر به مدینه -که قبل از ورود پیامبر به این شهر ،یثرب نامیده می شد و بعد از آمدن آن حضرت، «مدينةالنّبی» نام گرفت - مثل نسیم خوش بهاری بود که در فضای این شهر پیچید و همه احساس کردند کأنهّ گشایشی به وجود آمده است؛ لذا دل ها متوجه و بیدار شد وقتی که مردم شنیدند پیغمبر وارد قُبا شده است. قبا نزدیک مدینه است و آن حضرت پانزده روز در آنجا ماند. شوق دیدن ایشان روزبه روز در دل مردم مدینه بیشتر می شد. بعضی از مردم به قبا می رفتند و پیغمبر را زیارت می کردند و برمی گشتند؛ عده ای هم در مدینه منتظر بودند تا ایشان بیاید. بعد که پیغمبر وارد مدینه شد، این شوق و این نسیم لطیف و ملایم، به توفانی در دل های مردم تبدیل شد و دل ها را عوض کرد. ناگهان احساس کردند که عقاید و عواطف و وابستگيهای قبایلی و تعصبات آنها، در چهره و رفتار و سخن این مرد محو شده است و با دروازه جدیدی به سوی حقایق عالم آفرینش و معارف اخلاقی آشنا شده اند. همین توفان بود که اول در دلها انقلاب ایجاد کرد؛ بعد به اطراف مدینه گسترش پیدا کرد؛ سپس دژ طبیعی مکه را تسخیر کرد و سرانجام به راه های دور قدم گذاشت و تا اعماق دو امپراتوری و کشور بزرگِ آن روز پیش رفت؛ و هرجا رفت، دل ها را تکان داد و در درون انسان ها انقلاب به وجود آورد. مسلمانان در صدر اسلام، ایران و روم را با نیروی ایمان فتح کردند. ملت های مورد هجوم هم به مجرّدی که اینها را می دیدند، در دل هایشان نیز این ایمان به وجود می آمد .
شمشیر برای این بود که مانع ها و سرکرده های زر و زورمدار را از سر راه بردارد؛ والِّا تودة مردم، همه جا همان توفان را دریافت کرده بودند و دو امپراتوری عظیم در آن روزگار یعنی روم و ایران تا اعماقِ خودشان جزو نظام و کشور اسلامی شده بودند. همة اینها چهل سال طول کشید؛ ده سالش در زمان پیغمبر بود؛ سی سال هم بعد از پیغمبر.
پیغمبر به مجرّد اینکه وارد مدینه شد ،کار را شروع کرد. از جمله شگفتيهای زندگی آن حضرت این است که در طول این ده سال ،یک لحظه را هدر نداد. دیده نشد که پیغمبر از فشاندن نور معنویت و هدایت و تعلیم و تربیت لحظه ای باز بماند. بیداری او، خواب او، مسجد او، خانة او، میدان جنگ او، در کوچه و بازار رفتن او، معاشرت خانوادگی او و وجود او هرجا که بود درس بود. عجب برکتی در چنین عمری وجود دارد! کسی که همة تاریخ را مسخّرِ فکر خود کرد و روی آن اثر گذاشت که من بارها گفته ام، بسیاری از مفاهیمی که قرن های بعد برای بشریت تقدّس پیدا کرد؛ مثل مفهوم مساوات، برادری، عدالت و مردم سالاری، همه تحت تأثیر تعلیم او بود؛ در تعالیم سایر ادیان چنین چیزهایی وجود نداشت و یا لااقل به مَنَصة ظهور نرسیده بود فقط ده سال کار حکومتی و سیاسی و جمعی کرده بود. چه عمر بابرکتی! از اولِ ورود، موضع گیری خود را مشخص کرد.
ناقه ای که پیغمبر سوار آن بود، وارد شهر یثرب شد و مردم دور آن را گرفتند. در آن زمان ،شهر مدینه، محله محله بود؛ هر محله ای هم برای خودش خانه ها ، کوچه ها و حصار و بزرگانی داشت و متعلق به قبیله ای بود؛ قبایل وابسته به «اوس» و قبایل وابسته به «خزرج». وقتی شتر پیغمبر وارد شهر یثرب شد، جلوی هر کدام از قلعه های قبایل که رسید، بزرگان بیرون آمدند و جلوی شتر را گرفتند: یا رسول الله! بیا اینجا؛ خانه، زندگی، ثروت و راحتیِ ما در اختیار تو. پیغمبر فرمود: جلوی این شتر را باز کنید؛« إنهّا مأمورة »؛ دنبال دستور حرکت می کند؛ بگذارید برود. جلوی شتر را باز کردند تا به محلة بعدی رسید. باز بزرگان، اشراف، پیرمردان ، شخصیت ها و جوانان آمدند جلوی ناقة پیغمبر را گرفتند: یا رسول الله! اینجا فرود بیا؛ اینجا خانة توست؛ هرچه بخواهی، در اختیارت می گذاریم؛ همة ما در خدمتت هستیم. فرمود: کنار بروید؛ بگذارید شتر به راهش ادامه دهد؛« إنهّا مأمورة». همین طور محله به محله شتر راه می رفت تا به محلة بنی النّجار که مادر پیغمبر جزو این خانواده است رسید. مردان بنی النّجار دایی های پیغمبر محسوب می شدند؛ لذا جلو آمدند و گفتند: یا رسول الله! ما خویشاوند توییم، هستیِ ما در اختیار توست، در منزل ما فرود بیا. فرمود: نه« ،إنهّا مأمورة»؛ کنار بروید. راه را باز کردند.
شتر به فقیرنشین ترین محلات مدینه آمد و در جایی نشست. همه نگاه کردند ببینند خانة کیست. دیدند خانه ابی ایّوب انصاری است؛ فقیرترین یا یکی از فقیرترین آدم های مدینه .
خودش و خانوادة مستمند و فقیرش آمدند و اثاث پیغمبر را برداشتند و داخل خانه بردند .پیغمبر هم به عنوان میهمان، وارد خانة آنها شد و به اعیان و اشراف و متنفّذان و صاحبانِ قبیله و امثال اینها دستِ رد زد؛ یعنی موضع اجتماعی خودش را مشخص کرد. معلوم شد که این شخص، وابسته به پول و حیثیتِ قبیله ای و شرفِ ریاست فلان قبیله و وابسته به قوم و خویش و فامیل و آدم های پُررو و پشتِ هم انداز و امثال اینها نیست و نخواهد شد. از همان ساعت و لحظة اول مشخص کرد که در برخورد و تعامل اجتماعی، طرف کدام گروه و طرف دار کدام جمعیت است و وجود او برای چه کسانی بیشتر نافع خواهد بود. همه از پیغمبر و تعالیم او نفع می برند، اما آن کس که محروم تر است، قهراً حق بیشتری می برد و باید جبران محرومیتش بشود .
جلوِ خانه ابی ایّوب انصاری، زمینِ افتاده ای بود. فرمود این زمین مال کیست؟ گفتند متعلق به دو بچه یتیم است. پول از کیسة خود داد و آن زمین را خرید. بعد فرمود در این زمین مسجد می سازیم؛ یعنی یک مرکز سیاسی، عبادی، اجتماعی و حکومتی؛ یعنی مرکز تجمع مردم .جایی به عنوان مرکزیت لازم بود، لذا شروع به ساختن مسجد کردند. زمین مسجد را از کسی نخواست و طلب بخشیدگی نکرد؛ آن را با پول خود خرید. با اینکه آن دو بچه، پدر و مدافع نداشتند؛ اما پیغمبر مثل پدر و مدافع آنها، حقشان را تمام و کمال رعایت کرد. وقتی بنا شد مسجد بسازند، خود پیغمبر جزو اولین کسان یا اولین کسی بود که آمد بیل را به دست گرفت و شروع به کندنِ پی مسجد کرد؛ نه به عنوان یک کار تشریفاتی، بلکه واقعاً شروع به کار کرد و عرق ریخت. طوری کار کرد که بعضی از کسانی که کناری نشسته بودند، گفتند ما بنشینیم و پیغمبر این طور کار کند؟! پس ما هم می رویم کار می کنیم؛ لذا آمدند و مسجد را در مدت کوتاهی ساختند. پیغمبر این رهبر والا و مقتدر نشان داد که هیچ حق اختصاصی برای خودش قائل نیست. اگر بناست کاری انجام گیرد، او هم باید در آن سهمی داشته باشد.
بعد، تدبیر و سیاست ادارة آن نظام را طراحی کرد. وقتی انسان نگاه می کند و می بیند قدم به قدم ، مدبرانه و هوشیارانه پیش رفته است، می فهمد که پشت سر آن عزم و تصمیم قوی و قاطع، چه اندیشه و فکر و محاسبة دقیقی قرار گرفته است که علی الظاهر جز با وحی الهی ممکن نیست .
امروز هم کسانی که بخواهند اوضاع آن ده سال را قدم به قدم دنبال کنند، چیزی نمی فهمند . اگر انسان هر واقعه ای را جداگانه حساب کند، چیزی ملتفت نمی شود. باید نگاه کند و ببیند ترتیب کار چگونه است؛ چطور همة این کارها مدبرانه، هوشیارانه و با محاسبه صحیح انجام گرفته است.
اقدامات پیامبر بعد از ورود به مدینه
اول، ایجاد وحدت است. همة مردم مدینه که مسلمان نشدند؛ اکثراً مسلمان شدند و تعداد بسیار کمی هم نامسلمان ماندند. علاوه بر اینها، سه قبیلة مهم یهودی - قبیلة بنی قینقاع، قبیلة بنی النضیر و قبیلة بنی قریظه - در مدینه ساکن بودند؛ یعنی در قلعه های اختصاصیِ خودشان که تقریباً به مدینه چسبیده بود، زندگی می کردند. آمدنِ اینها به مدینه به صد سال، دویست سال قبل از آن برمی گشت و اینکه چرا آمده بودند، خودش داستان طولانی و مفصلی دارد. در زمانی که پیغمبر اکرم وارد مدینه شد، خصوصیت این یهودي ها در دو، سه چیز بود .
یکی این بودکه ثروت اصلیِ مدینه، بهترین مزارع کشاورزی، بهترین تجارتهای سود ده و سودبخش ترین صنایع ساخت طلاآلات و امثال این چیزها در اختیارشان بود. بیشتر مردم مدینه در موارد نیاز به اینها مراجعه میکردند، پول قرض می گرفتند و ربا می پرداختند .یعنی از لحاظ مالی، ریشِ همه در دست یهودي ها بود.
دوم اینکه بر مردم مدینه برتری فرهنگی داشتند. چون اهل کتاب بودند و با معارف گوناگون، معارف دینی و مسائلی که از ذهن نیمه وحشيهای مدینه ، بسیار دور بود، آشنا بودند، لذا تسلط فکری داشتند. در واقع اگر بخواهیم به زبان امروز صحبت کنیم ، یهوديها در مدینه یک طبقة روشنفکر محسوب می شدند؛ لذا مردم آنجا را تحمیق و تحقیر و مسخره میکردند. البته آنجایی که خطری متوجه شان می شد و لازم بود ،کوچکی هم میکردند، لیکن به طور طبیعی اینها برتر بودند .
خصوصیت سوم این بود که با جاهای دوردست هم ارتباط داشتند؛ یعنی محدود به فضای مدینه نبودند . یهودي ها واقعیتی در مدینه بودند، بنابراین پیغمبر باید حساب اینها را میکرد .پیغمبر اکرم یک میثاقِ دست جمعیِ عمومی ایجاد کرد. وقتی آن حضرت وارد مدینه شد ، بدون اینکه هیچ قراردادی باشد، بدون اینکه چیزی از مردم بخواهد و بدون اینکه مردم در این باره مذاکره ای کرده باشند، روشن شد که رهبریِ این جامعه متعلق به این مرد است؛ یعنی شخصیت و عظمت نبوی به طور طبیعی، همه را در مقابل او خاضع کرد؛ معلوم شد که او رهبر است و آنچه می گوید، باید همه بر محورش حرکت و اقدام کنند. پیغمبر میثاقی نوشت که مورد قبول همه قرار گرفت. این میثاق درباره تعامل اجتماعی، معامات، منازعات، دیه، روابط پیغمبر با مخالفان، با یهودي ها و با غیرمسلمان ها بود. همة اینها نوشته و ثبت شد؛ مفصل هم هست، شاید دو، سه صفحه کتاب های بزرگ تواریخ قدیمی را گرفته است.
اقدام بعدیِ بسیار مهم، ایجاد اخوت بود. اشرافیگری و تعصب های خرافی و غرور قبیله ای و جدایی قشرهای گوناگون مردم از یکدیگر، مهمترین بلای جوامع متعصب و جاهلی آن روزِ عرب بود. پیغمبر با ایجاد اخوت، اینها را زیر پای خودش له کرد. بین فلان رئیس قبیله با فلان آدم بسیار پایین و متوسط، اخوت ایجاد کرد. گفت شما دو نفر با هم برادرید؛ آنها هم با کمال میل این برادری را قبول کردند. اشراف و بزرگان را در کنار بردگانِ مسلمان شده و آزادی یافته قرار داد و با این کار، همة موانع وحدت اجتماعی را از بین برد. وقتی می خواستند برای مسجد ، مؤذن انتخاب کنند، خوش صداها و خوش قیافه ها زیاد بودند، معاریف و شخصیتهای برجسته متعدد بودند، اما از میان همة اینها بلال حبشی را انتخاب کرد. نه زیبایی، نه صوت و نه شرف خانوادگی و پدر و مادری مطرح بود؛ فقط اسلام و ایمان، مجاهدت در راه خدا و نشان دادن فداکاری در این راه ملاک بود. ببینید چطور ارزشها را در عمل مشخص کرد. بیش از آنچه که حرف او بخواهد در دلها اثر بگذارد، عمل و سیره و ممشای او در دلها اثر گذاشت....
این مطلب گرانمایه درمورد پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله ادامه دارد با ما همراه باشید.
نثار ائمه هدی علیهم السلام و ارواح طیبه شهدا صلوات