بانو نسیبه

اسوه ,موسسه فرهنگی قرآن و عترت اسوه تهران

بسم الله الرحمن الرحیم
بانو نسیبه
دنيا را كه جمع و تفريق بكني، هيچي برايت نمي ماند. براي اكثر ما آدمها همين طور است. اما براي بعضي اينطور نيست. اصلا انگار كه براي يك چيز ديگري آمده اند. از اول تا آخر زندگي شان درد و رنج است. اما به تنها چيزي كه مي انديشند، ايثار و فداكاري براي خداست و بس. نسيه يكي از اينها بود. زنيكه در زمان مهمي از تاريخ، يار رسول خدا شد و فداكارانه لقاي دوست شتافت، زني كه آرام به سمت دريا رفت و خود را به آغوشافكند. آنچه كه مانده ماند نقش قدم هاي يك انسان بر روي ساحل است. این نقش اگر چه همگي روشن و واضح باشد: وجودش را اثبات مي كند. هم نسيه و هم خدايي كه نسيه خود را فداي او كرد.
مدينه يك شهر بود، دو طايفه. جز این، نخلستان ها و باغ هاي اطراف شهر حساب ميشدند. فرقش مگه این بود كه كمي آبادتر بود. قبيله بني تجار به زندگي ساده، آرام و سالم معروف بودند.در ميان عرب جاهلي، انگار بني نجار يك مليت ديگر داشت در ميان خانواده كعب خيلي آوازه داشت. كعب دخترانش را مثل بقيه اعراب به چشم برده نمي ديد. كعب دختران خانواده را آزادتر مي گذاشت. این رسم نبود. آن زمان مثل مال بود. اگر پدري مي مرد، زن هايش هم به ارث مي رسيد به پسرانش. اما كعب جور ديگري فكر مي كرد. نسيه دختر كعب بود.

بيعت « ليله العقبه دوم» نجات اسلام بود. اما از مدينه كسي جرات نمي كرد كه برود با كسي مثل محمد بيعت كند. بعد از « ليله العقبه اول» خواص كفار هم خيلي جمع تر شده بود به مدينه. خطر زياد بود. اما نسيبه خيلي راحت دست خواهرش را گرفته بود و دو نفري آمده بوندند تا حرف هاي رسول الله را بشنوند. آزادي را از بچگي آموخته بود و شجاعت را از آزادي. دو تا زن و هفتاد و يك نفر مرد. همه پذيرفتند. سخنانش اعجاز داشت. هر پرسشي را پاسخ مي گقت نسيه تا كنون اينقدر آرام نشده بود. همه مردان رفتند دست دادند. نسيه هم دستش را براي بيعت دراز كرد. اما پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او دست نداد و گفت: «بيعت شما زنان را پذيرفتم اما با زنان دست نمي دهم » بعدها هر وقت بيعت را تعريف مي كرد این را هم مي گفت.
كنيه اش را گذاشته بودند «ام عماره» از روي اسم پسرش .اما پيامبرصلیالله علیه و آله وسلم صدايش مي كرد نسيبه. فقط بعضي وقت ها مي گفت ام عماره. او هم به پيامبر مي گفت «سيد» يعني آقا. نسيبه پيامبر را خيلي دوست داشت، پيامبر هم.
احد كه شد، قريش پشت سپاهش يك كاروان تبليغي راه انداخته بود؛ از زنان قريش زيباترين هايشان را سوار كرده بود جلو و پشت سپاه راه مي انداخت تا به سربازان روحيه بدهند. سردسته این زنان هند بود. هر كاري مي گفتي مي كرد تا مردها را تحريك كند زمان جنگ هم كنار ميدان ايستاده بودند و شعر مي خواندند كه اگر پيروز شويد ما شما را در آغوش مي گيريم. اينها يك طرف بودند و نسيبه و دار و دسته اش طرف ديگر. روي هم چهارده نفر مي شدند. آمده بودند تا هم آبرساني کنند وهم مداواي مجروح. مجروح هم كه آخر سپاه نمي ماند، وسط جبهه مجروح مي شود. این چهارده زن آنقدر كارشان مردانه بود كه شده بودند تبليغات جبهه اسلام. كسي هم اگر مي خواست بگريزد يك جوري مي رفت كه چشمش به اينها نيفتد. همين كه زن رفته بود وسط جبهه، نمي گذاشت نامردها بهانه داشته باشند گر چه رفتند و زن ها را تنها گذاشتند
نسيبه كارش شده بود آبرساني به سربازان؛ خيلي ساده. با شوهر و فرزندانش يك چادر گرفته بودند وسط ميدان جنگ. خانوادگي با هم بودند. وسط جنگ. گرما كه مي زد نسيیه كارش را شروع مي كرد. مشك آب را پر مي كرد و مي گشت داخل ميدان انگار كه مي رود نان بپزد براي خانواده. اول جنگ كه شد سه هزار نفر كافر از هفتصد نفر مسلمان بي تجهيزات شكست خوردند. كفار لااقل هفتصد نفر سوار داشتند. شكست را مسلمانان با جيغ و فرياد زنان فهميدند: همانها كه قرار بود روحيه بدهند. بت قريش كه زمين افتاده بود. زن ها وحشت كرده بودند.
تپه عينين كه تخليه شد، خالد انگار كمين گرفته باشد براي چنين لحظه اي، دور زد و افرادش را از پشت سپاه اسلام در آورد. تا آمدند مسلمانان به خود بجنبند جنگ به نفع كفار برگشت. تعداد زيادي شهيد شدند. باقي هم شدند سه دسته: يك عده فرار كردند به طرف صحرا و بعد از سه روز برگشتند شهر. يك عده كه نتوانستند فرار كنند، رفتند بالاي بلندي و نامه نوشتند به عبدالهب بنابي كه وسط راه برگشته بود و سپاه را تنها گذاشته بود تا به عنوان منافق، ريشش را پيش ابوسفيان گره بگذارد براي نجات جانشان چند نفري هم ماندند پيش رسول خدا. علي، زبير، سعد، نسيبه، شوهرش، فرزندانش و چند نفر ديگه، كلا به ده تا نمي رسيدند، دور پيامبر را گرفته بودند. نسيبه خودش ماند. شوهر و فرزندانش را هم نگه داشت. «بعد از قضيه محاصره احد، مسلمانان تك تك داشند فرار مي كردند. من ديدم سيد تنها مانده، بي دفاع. سلاحي هم كه نداشتم. بدنم را سپر پيامبر قرار دادم تا آسيبي نبينند. همين طور مانده بودم تا پيامبر به يكي از فراري ها دستور دادند كه حالا كه داري مي گريزي سپرت را بينداز و برو. من هم سلاحش را برداشتم و با سلاح دفاع كردم. به فراري مي خنديديم كه چطور سلاحش را انداخت و رفت.

«ابن قميئه» با شمشير زده بود به گردن نسيبه. زخم بدي بود. ابن قميئه مرد؛ با دو زره نسيبه بدون زره. از نسيبه كه مي پرسيدي این زخم جاي چيست، مي گفت در احد فلان اين زخم را روي گردنم زد. بعد انگار كه فرصت بزرگي را از دست داده باشد با افسوس مي گفت: «من هم ضربه زدم اما زره داشت و كارگر نشد.» مي دانست كه كاري نمي تواند بكند اما رفته بود سراغش فقط به این خاطر كه رجز خوانده بود براي پيامبر كه:«زنده نمانم اگر تو را زنده گذارم.» « خيلي به پيامبر نزديك شده بود. گويا قصد جان پيامبر را داشت. چيزي نداشتم. با سنگ رفتم سراغش و از پاي در آوردمش.» پيامبر لبخندي زد و انگار حواسش جاي ديگري باشد. به مادر اشاره كرد و گفت به كمك مادرت بشتاب. « ديدم مادرم زخمي شده. به گردنش ضربه زده بودند. پيامبر آن موقع بود كه گفت: مقام نسيبه از مقام فلان و فلان بالاتر است.»

مسلمانان دور پيامبر جمع شده بودند. پيامبرصلی الله علیه و آله وسلم داشتند از احد سخن مي گفتند. «ما به هر جا نگاه مي كرديم نسيبه بود كه مبارزه مي كرد، چپ را نگاه مي كرديم نسيبه بود راست را نگاه مي كرديم نسيبه بود.» - آمده بود پيامبر را بزند. روي اسب بود. من هم رفتم . بعد هم خودش را. بعد از این كه زخم برداشت. زخمش را بست و باز مبارزه كرد. زخم كه شوخي نبود اما به روي خودش نياورد. شب احد تا صبح ناله مي كرد، از زخم، اما تا جنگ بود مي جنگيد كافري كه پسرش را زخمي كرد. پيامبر به نسيبه فرمودند كه به كمك پسرت بشتاب. نسيبه هم رفت سراغ تميم. زخمش را مداوا كرد و گفت: برو به كمك رسول خدا بشتاب. تميم هم رفت همان كافر شهيدش كرد. تا جنگ بود انگار نه انگار. مبارزه اش را ادامه داد. جنگ تمام شده بود مبارزه اش را ادامه داد. اذيتش مي كرد. بغضش گرفته بود. ديده بود پيامبر از دستش راضي است. از پيامبر خواسته بود. دعا كند از اهل بيت پيامبر شوند. پيامبر هم فرموده بودند: «اي خاندان كعب شما از دوستان من در بهشت هستيد » این را فرمودند ديگر اصلا انگار نه انگار مي گفت:«ديگر هيچ ناراحتي برايم مطرح نيست.»
رسم بود: هر مبارزي كه بيشتر زخم خورده بود فداكارتر بود. نسيبه سيزده زخم برداشته بود، در احد. جنگ احد كه شد، تازه نسيبه معلوم شد. بعد از آيه حجاب، پيامبر به نسيبه اجازه مبارزه و جهاد در كنار مردان را داد. بعد از وفات پيابر هم كسي جرات نمي كرد بگويد تو زني نبايد بجنگي، هر جا مي خواست مي رفت. تنها به پيامبر پايبند نبود. به اسلام پايبند بود. هر جا ايثار مي خواست نسيبه بود. فتوح قلاع بود، خيبر بود، فتح مكه بود، عمره القصاه بود، حنيف بود، رده اليمامه بود، حنين بود. رفت پيش رسول خدا و گفت: «چرا در هيچ آيه اي يادي از زنان برده نشده، همه جا روي صحبت با مردان است» آيه بعدي كه نازل شد این بود: « ان المسلمين و المسلمات و المومنين و المومنات و القانتين والقانتات و الصادقين و الصادقات و الصابرينوالصابرات و الخاشعين و الخاشعات و المتصدقين و المتصدقات و الصائمين و الصامئات و الحافظين فروجهمو الحافظات و الذاكرين و الذاكرات اعد الله لهم مغفره و اجرا عظيما»1
امام علي علیه السلام كه به حقش رسيد. خيلي ها جا زدند و مخالفت كردند. اما نسیبه همرزمش را تنها نگذاشت. با او بود تا حنين كه به شهادت رسيد نسيبه از جمله زناني است كه در دولت حقه صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف مي آيد.
پی نوشت ها: احزاب/35


نویسنده:حسین احتسابی
منابع: تاريخ زنان اسلام - صادق آينه وند
الطبقات الكبري -ابن سعد
زنان قهرمان - احمد بهشتي
تاريخ اسلام – ابوالفضل عابديني

از این نویسنده

Iran 72.8% Iran
Unknown 7.3% Unknown
United States of America 5.6% United States of America
Germany 3.1% Germany

جمع:

135

کشورها
امروز: 20
روز گذشته: 141
این هفته: 20
هفته ی گذشته: 1,017
این ماه: 3,204
ماه گذشته: 3,982

تماس با واحدهای اسوه

02155390120
02155482025
واحد وام، داخلی 1
واحد فرهنگی و ازدواج، داخلی 2
واحد رفاهی و خدماتی، داخلی 4
مدیریت:
02155377676
09911135529

ارتباط با ما

آدرس : تهران، میدان انقلاب، خیابان کارگر جنوبی، پایین‌تر از چهارراه لشکر، روبروی دانشگاه علامه طباطبایی (یا پمپ بنزین) کوچه شهید علی غیاثوند قیصری- بن بست آریا- پلاک 6 - زنگ سوم
ایمیل: info@osveh.org ساعت کاری موسسه: شنبه تا چهارشنبه 8 الی 16

کدام بخش از مطالب سایت برای شما جذابتر است؟